دفتر خاطرات ۱تازه عروس

دوشنبه


 
الان رسیدیم خونه بعد ازمسافرت  ماه عسل  و تو خونه جدیدمستقرشدیم.خیلی سرگرم کننده هست اینکه واسه ریچارد آشپزی می‌کنم . امروزمی‌خوام یه جور کیک درست کنم
 
که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ روجدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌هاروتوش بزنم .
سه‌شنبه


 
ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالادمیوه بخوریم . درروش
 
تهیه‌یاون نوشته بود « بدون پوشش سروشود
 » (dressing=
لباس ، سس‌زدن) خب منهم این دستور رو

انجام دادم ولی ریچارد  یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمی‌دونم چراهر دوتاشون وقتی که داشتم
 واسه‌شون سالاد رو سرو
می‌کردم اون جور عجیب و شگفت‌زده به من
نگاه می‌کردن.

 

چهارشنبه


 
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم ویه دستور غذایی هم پیداکردم واسه‌ی این کارکه می‌گفت  قبل ازدم کردن برنج کاملاشست‌وشوکنین.
 
پس من آب‌گرم‌کن رو راه انداختمویه حموم حسابی کردم قبل از اینکه برنج رو دم کنم . ولی من  آخرش نفهمیدم اینکار  چه
 
تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .

 

پنج‌شنبه


 
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه‌ش سالاد درست کنم . خب منهم یه دستور جدید رو امتحان کردم .تودستورش گفته بودموادلازم روآماده کنین و بعد اونو روی یه
 
ردیف  کاهو پخش کنین وبذارین یه ساعت بمونه قبل ازاین  که اونو بخورین . خب منم کلی گشتم تایه باغچه پیداکردمو سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی
 
نیاداونو بخوره.  ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا  حالم خوبه؟؟ نمی‌دونم چرا ؟عجیبه !!! حتماخیلی توکارش استرس داشته. بایدسعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.
 
جمعه


امروز یه دستورغذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه‌ی مواد
 
لازم رو تو یه کاسه بریزو بزن به چاک (beat it = در غذا : مخلوط کردن، درزبان عامیانه : بزن بهچاک)

خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه‌ی مامانم . ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.

 

شنبه


 
ریچارد امروز رفت مغازه ویه مرغ خرید و از من خواستکه واسه‌ی
 
مراسم  روز یک‌شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه
 
جوری آخه می‌شه یه مرغ رو واسه  یک‌شنبه لباس تنش کرد وآماده اش کرد .قبلابه این نکته تو مزرعه‌مون توجهی نکرده بودم  ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیداکردم و با کفش‌های خوشگلش ..وای
 
منفکر می‌کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود. وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره‌ی 10به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود.
 
حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظارداشته مرغه واسه‌ش
برقصه
.
 
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟شروع کرد به گریه و
زاری وهی داد می‌زد آخه چرامن ؟ چرامن؟

 
هووووم ... حتما به خاطر استرس کارشه ... مطمئنم...

مورفی ۲

از اونجایی که دیدم آقای دکتر شیری لینک وبلاگ رو گذاشتن تو سایتشون واسه همین خواستم بگم که چه کسانی تو این جریان بودن 

۱-صاحب  sms ها آقای دکتر اکبری - یعنی ایشون گفته بودن تا sms هارو بزنم 

2-من که مهم نیست بدونین کیم - نمیخوام کتک بخورم 

3-دوستم سالار (شما نمیشناسین به کلاسهای دکتر شیری نمیاد) 

4-مورفی جون 

 

 

تا یادم نرفته - فردای اون روز همه sms ها رو زدیم - خوب شد که سالن پر از جمعیت بود و با تبلیغات کم خوب شد که افراد زیادی تونسته بودن مطلع بشن 

 

 

راستی دنبالم نگیردین (پیدام نمیکنین)

امان از دست مورفی

حتما در مورد قانون مورفی شنیدین 

بگم خدا این مورفی رو ... 

 

امروز روز مورفی بود میخوام بگم که چه کارا که نکرد 

 

ساعت ۸صبح باید بیدار میشدم . بهم زنگ زدن که ساعت ۱۰ تو دفتر شرکت ... باش برای مصاحبه(برای استخدام) خب چی بهتر از این. 

هنوز ۲ ساعت مونده بود . طبق معمول کامپیوتر  رو باز کردم تا ببینم از دیشب ایمیل چی اومده. 

۵تا ایمیل بود که ۱کیش از طرف ۱نفر بود که قرار بود واسش sms واسه دوعوت به همایش بفرستم 

خب کاری نداشت رفتم سراغ حساب بانکی تا از 1کی از حسابام به اونیکی پول بریزم . شماره کارت رو وارد کردم شماره کرت دیگه رو هم وارد کردم همه جیز خوب پیش میرفت 

این جا بود که فکر کنم مورفی از خواب بیدار شد. 

رفتم حساب بانک رو نگاه کنم ببینم پول ریخته شده یا نه . ولی موجودی حساب 47000 ریال بود 

حساب بانکی دیگه مو هم که نگاه کردم ولی پول ازش کسر شده بود. مجبور شدم برم بانک ببینم چه خبره. عجله هم داشتم باید برای استخدام هم میرفتم 

سوار تاکسی شدم رفتم آبرسان(بانک سامان) گفتم اول حسابمو چک کنن ببینن پول ریخته شده یا نه. چیزی ریخته نشده بود .  

گفتن از مسئول IT بپرس . سراغشو گرفتم طرف رفته بود مرخصی 

رفتم جلو همون گیشه و گفتم که نیست و رفته مرخصی . 

گفتش که برو پیش آقای ...  . رفتم و بعد از چند دقیقه معطلی باهاش حرف زدم و گفت که این مشکل ما نیست و از بانک فرستندست . دیگه نمیتونستم به اون بانک برم واسه اینکه هم واسه قرار دیر شده بود و هم اینکه تا ساعت 10 باید همه sms ها رو می فرستادم 

رفتم از عابر بانک پول بردارم و دستی پول بریزم . 

کارت رو انداختم - رمز و زدم - مبلغ رو زدم (به به )  منتظر بمانید Please wait... 

همچین چیزی نوشت (یادم نیست) دسترسی به شبکه شتاب امکان پذیر نیست 

زنگ زدم به دوستم که تو 1کاری کن و پول بریز و sms هارو بزن من کار دارم 

ایشون قبول کردن ولی 15 دقیقه نگذشته بود که زنگ زد و گفت که تو حسابش پول نداره و تو حساب دیگش هم پول هست ولی رمز و اشتباه زده مسدود کردن 

حالا خر بیار باقالی بار کن 

کارتمو تو چند تا عابر بانک دیگه امتحان کردم ولی همشون همون رو مینوشتن. 

ساعت شده بود 10:30 - سوار اتوبوس شدم تا زود تر برسم(مسیر ویژه سریعتره) ساعت 11:10 بود که رسیدم سره قرار - 1نفر درو باز کرد و با اخم و عصبانیت(همون اخم و عصبانیت منو ترسوند فهمیدم که دیگه باید فکر این کار رو از کلم )بهم گفت که ساعت چند قرار بود بیای: منم که مونده بودم چی بگم گفتم که ساعت 11 ولی شما ببخشید که 10 دقیقه دیر اومدم تاکسی نمیوفته. 

رفتم تو و ایشون زنگ زدن و 1نفر دیگه اومد و کمی باهاش حرف زدم و گفت که ساعت 4 بیا تا بریم محل کار جدیدت 

وقتی برمی گشتم به طرف که قرار بود واسش sms بزنم زنگ زدم و گفتم که پول نیاز دارم تا به حساب بریزم. ایشون گفتن که بیا دفتر بهت بدم . رفتم پولو گرفتم و مستقیم رفتم بانک و پولو ریختم به حساب . به دوستم زنگ زدم و متن sms رو دادم بهش گفتم که بفرسته(ساعت 1:30) 

 

چون من قرار بود برم به رییس 1اداره دعوت نامه بدم نمیتونستم خودم sms ها رو بفرستم  

رفتم اداره از منشی پرسیدم آقای ... هستن ؟ گفت : نه مشغول مصاحبه با مطبوعات هستن  

منتظر نشستم تا شاید تموم بشه ولی 1 ساعت نگذشته بود که 4 نفر اومدن و رفتم تو اتاق رییس(رئیس تو اتاق جلسه بود) وای از این بدتر نمی شد . آقایون انگاری از طرف وزارت کشور اومده بودن منتظر بودن تا مصاحبه تموم بشه و 1جلسه ترتیب بدن 

خب دیگه  دمم و انداختم رو کولم و بدو بدو به طرف خیابون تا سوار تاکسی بشم برم خونه ساعت شده بود 2:45 فقط 1ساعت و 15 دقیقه وقت داشتم برم شرکت. 

تو راه با دوستم حرف زدم که چیکار کردی فرستادی  ؟ گفت: نه بعضی ها هم فرستاده نشد گفتم چند تا گفت 90 . به دفتر زنگ زدمو گفتم که 90 تا فرستاده نشده بفرستیم یا نه ایشون گفتن که بفرست مشکلی نیست(البته این قسمتو خلاصه کردم) 

رفتم خونه ببینم چه خبره و بقیه sms هارو خودم بفرستم . مشکل اصلی اینجا بود 540 تا از sms ها نرفته بود یعنی حساب خالی شده بود نگاه کردم دیدم که دوستم sms رو طوری نوشته که بیشتر از 160 کاراکتر شده واسه همین 2 تا sms  حساب شده و 2برابر حساب شده 

رسیدم خونه و به خاطر اینکه قول داده بودم فوری از حسابم پول ریختم به حساب دوستم تا اون کار رو انجام بده(چون وقت نداشتم وگرنه عمرا من بهش کار بدم) 

هر چی بهش زنگ زدم گوشی رو برنداشت(خواب بود) ناهار رو هم نتونستم درست و حسابی بخورم . فوری از خونه زدم بیرون به طرف شرکت دقیقا ساعت 4 رسیدم 

زنگ رو زدم و وارد حیاط شدم در ورودی بسته بود منشی اومد و بهم گفت که مسئولین از تهران اومدن و جلسه گذاشتیم و نمیتونیم الان کاری بکنیم برو فردا صبح ساعت 11 اینجا باش 

 دست از پا دراز تر برگشتم خونه  

فوری کامپیوتر رو باز کردم تا sms هارو خودم بزنم اما حسابم خالی بود  

به دوستم زنگ زدم و گفتم که پول رو برگردونه به حسابم - گفت بیرون تشریف داره برسه خونه میزنه

حالا 2تا خر بیار  

حالا بشنوین از دوستم . رفته بود خونه و کامپیوتر رو روشن کرده بود ولی اینترنتش قطع بود پشتیبانی هم گفت که تا ساعت 8-9 وصل میشه . 

حالا به طرف که قرار بود واسش sms بزنم زنگ زدم و گفتم که ساعت 8 بقیه رو میفرستم ایشون هم لطف کردن و گفتن که فردا صبح ساعت 10 - 11 بفرستیم. 

خدا فردامون و به خیر کنه 

 

البته 1چیز یادم رفت بگم - در کل فکر کنم 30 باری من زنگ زدم هم به شرکت هم به دفتر هم به دوستم تو این بین  ایرانسل بیشتر از همه حالمو گرفت ماله من همراه اوله ولی ماله دوستم و آقا... ایرانسل دیگه من ... شدم 

 

حالا یکمی هم به خاطر sms ها من پول از دست دادمیعنی اون 500 تای باقیمونده افتاد رو کله مبارک من - حالا یکمی قاطی هستم  

1ساعته به این فکر میکنم که نمی شد این مورفی دستش بشکنه  پاش بشکنه و این قانون رو اکتشاف - اختراع - ابداع - ایجاد - یا هر چی شما بگین نکنه؟؟؟؟ 

 

 

حالا نمیدونم صاحب sms ها اگه بدونه که 500 تا از sms ها نرفته به چه حال و روزی میوفته - خدا کنه که این مطلب رو نخونه