نمونه سوالات

سلام  

از دوستانی که قرار بود نمونه سوالات درس هوش مصنوعی رو بهشون بدم معذرت میخوام  

2روز تلفت قطع بود واسه همین کمی با مشکل برخوردم +اینکه سیستم ویروسی شده و فولدرها و بعضی فایلها به صورت exe دراومدن -  

لطفا ایمیل بزنید در اولین فرصت میفرستم  

  hadi.m.1987@hotmail.com 

 

با تشکر هادی

دفتر خاطرات ۱تازه عروس

دوشنبه


 
الان رسیدیم خونه بعد ازمسافرت  ماه عسل  و تو خونه جدیدمستقرشدیم.خیلی سرگرم کننده هست اینکه واسه ریچارد آشپزی می‌کنم . امروزمی‌خوام یه جور کیک درست کنم
 
که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ روجدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌هاروتوش بزنم .
سه‌شنبه


 
ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالادمیوه بخوریم . درروش
 
تهیه‌یاون نوشته بود « بدون پوشش سروشود
 » (dressing=
لباس ، سس‌زدن) خب منهم این دستور رو

انجام دادم ولی ریچارد  یکی از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمی‌دونم چراهر دوتاشون وقتی که داشتم
 واسه‌شون سالاد رو سرو
می‌کردم اون جور عجیب و شگفت‌زده به من
نگاه می‌کردن.

 

چهارشنبه


 
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم ویه دستور غذایی هم پیداکردم واسه‌ی این کارکه می‌گفت  قبل ازدم کردن برنج کاملاشست‌وشوکنین.
 
پس من آب‌گرم‌کن رو راه انداختمویه حموم حسابی کردم قبل از اینکه برنج رو دم کنم . ولی من  آخرش نفهمیدم اینکار  چه
 
تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .

 

پنج‌شنبه


 
باز هم امروز ریچارد ازم خواست که واسه‌ش سالاد درست کنم . خب منهم یه دستور جدید رو امتحان کردم .تودستورش گفته بودموادلازم روآماده کنین و بعد اونو روی یه
 
ردیف  کاهو پخش کنین وبذارین یه ساعت بمونه قبل ازاین  که اونو بخورین . خب منم کلی گشتم تایه باغچه پیداکردمو سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پرا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بالای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی
 
نیاداونو بخوره.  ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا  حالم خوبه؟؟ نمی‌دونم چرا ؟عجیبه !!! حتماخیلی توکارش استرس داشته. بایدسعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.
 
جمعه


امروز یه دستورغذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه‌ی مواد
 
لازم رو تو یه کاسه بریزو بزن به چاک (beat it = در غذا : مخلوط کردن، درزبان عامیانه : بزن بهچاک)

خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه‌ی مامانم . ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوری که ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.

 

شنبه


 
ریچارد امروز رفت مغازه ویه مرغ خرید و از من خواستکه واسه‌ی
 
مراسم  روز یک‌شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه
 
جوری آخه می‌شه یه مرغ رو واسه  یک‌شنبه لباس تنش کرد وآماده اش کرد .قبلابه این نکته تو مزرعه‌مون توجهی نکرده بودم  ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیداکردم و با کفش‌های خوشگلش ..وای
 
منفکر می‌کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود. وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره‌ی 10به شمردن ولی بازم خیلی پریشون بود.
 
حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظارداشته مرغه واسه‌ش
برقصه
.
 
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟شروع کرد به گریه و
زاری وهی داد می‌زد آخه چرامن ؟ چرامن؟

 
هووووم ... حتما به خاطر استرس کارشه ... مطمئنم...

مورفی ۲

از اونجایی که دیدم آقای دکتر شیری لینک وبلاگ رو گذاشتن تو سایتشون واسه همین خواستم بگم که چه کسانی تو این جریان بودن 

۱-صاحب  sms ها آقای دکتر اکبری - یعنی ایشون گفته بودن تا sms هارو بزنم 

2-من که مهم نیست بدونین کیم - نمیخوام کتک بخورم 

3-دوستم سالار (شما نمیشناسین به کلاسهای دکتر شیری نمیاد) 

4-مورفی جون 

 

 

تا یادم نرفته - فردای اون روز همه sms ها رو زدیم - خوب شد که سالن پر از جمعیت بود و با تبلیغات کم خوب شد که افراد زیادی تونسته بودن مطلع بشن 

 

 

راستی دنبالم نگیردین (پیدام نمیکنین)