خانه عناوین مطالب تماس با من

نوشته های یه آدم

نوشته های یه آدم

درباره من

پاهایم خسته و راه بی پایان آیا سرانجامی هست . وجودم تمنای لحظه ای آسایش و روحم تمنای لحظه ای آرامش را دارد . اما باید تا جایی که میتوانم بروم شاید من اولین کسی باشم که به این راه بی پایان , پایان دهم. ادامه...

پیوندها

  • نابینا
  • دست نوشته های تنهایی
  • به سوی ظهور
  • ناصر عبداللهی
  • یک فنجون قهوه با طعم تمشک

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • مهارت نه گفتن
  • بوی ماه مدرسه
  • باز هم شاهکاری دیگر از خانمها
  • من زنم یا مرد؟
  • 1جمله خوب
  • فرق دانشجویان ترم اول و آخر
  • من ، عامل اختلاط!!!
  • اینترنت بیسیم دانشگاه هم راه اندازی شد
  • پسرا بی جنبه ، دخترا ضدحال و بالعکس
  • ۱استاد
  • نمره + دانشگاه شبستر
  • یاد دوستان و دانشگاه بخیر
  • در دل با ...
  • یادتان هست که احساس خطر می‌کردید؟
  • نمونه سوالات

بایگانی

  • دی 1390 1
  • شهریور 1390 1
  • تیر 1390 2
  • اردیبهشت 1390 1
  • فروردین 1390 7
  • تیر 1389 1
  • دی 1388 1
  • اردیبهشت 1388 4
  • اسفند 1387 1
  • بهمن 1387 3
  • دی 1387 2
  • آذر 1387 8
  • آبان 1387 4
  • مهر 1387 2
  • شهریور 1387 2
  • دی 1386 1

آمار : 265958 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • مهارت نه گفتن دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 17:50
    مهارت نه گفتن به ارتباط جنسی تحقیقات نشان داده که بسیاری از افراد، به این خاطر خویشتن داری را از دست می دهند که نمی توانند در برابر فشار روانی تقاضا برای ارتباط جنسی از طرف مقابل مقاومت کنند و با جدیت و صراحت نه بگویند . برترین ها به نقل از ماهنامه سپیده دانایی : تحقیقات نشان داده که بسیاری از افراد، به این خاطر...
  • بوی ماه مدرسه پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 12:52
    یادش بخیر سالها پیش تو همچین زمانهایی میرفتیم تو صف وایمیستادیم تا برگه هایی رو که از مدرسه گرفته بودیم رو بدیم و کتاب هامون رو بخریم میومدیم مینشستیم خونه و چند روز زحمت میکشیدیم تا اول با خط خوش روش اسممون رو بنویسیم و بعدش کتابهامون رو جلد بگیرم ، کتابارو میذاشتیم رو هم که پفشون بخوابه. البته من رو جلد خیلی حساس...
  • باز هم شاهکاری دیگر از خانمها شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 22:55
    چند روز پیش برای عوض کردن روغن ماشینم به مکانیکی رفته بودم ..که دختر خانومی 27-26 ساله با کبکبه و دبدبه وارد شد و به مکانیک گفت : ببخشید آقا یه 710 میخواستم میشه لطف کنین بدین؟؟ مکانیک گفت :710 تا چی؟؟ دختر خانوم گفت : 710 تا هیچ چی؟‍!! ..710 ماشین من گم شده ..اگه میشه یه دونه بدین !! مکانیک گفت : 710؟؟؟ حالا این 710...
  • من زنم یا مرد؟ شنبه 25 تیر‌ماه سال 1390 22:48
    داستان! خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسید . دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟ من : زنم دیگه پس چی ام ؟ دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟ من : نه مامانی بابا مرده . دخترم : راست میگی مامان ؟ من : آره چطور مگه ؟ دخترم : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟ من : خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ دخترم : دایی سعید هم زنه ؟...
  • 1جمله خوب پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 17:38
    این جمله رو تو پروفایل 1 نفر 1جایی دیدم خوشم اومد اینجا میزارم واسه تزئین چقدر زیباست وقتی که ، نبینی و نگاهت کنند ، نشنوی و دعایت کنند ، ندانی و یادت کنند
  • فرق دانشجویان ترم اول و آخر یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 23:42
    سال اول پسرها با کیف سامسونت به دانشگاه می آیند ولی سال آخر با خود هیچ چیز نمی آورند! ( حتی خودشان را!) - سال اول همیشه برای نشستن در صندلی های جلو بین دانشجویان رقابت است ولی سال آخر برای نشستن در صندلی های عقب! - سال اول پسرها دنبال دخترها ی دانشگاه هستند ولی سال اخر دختر ها دنبال پسرها! - در سال اول همه گمشده ی خود...
  • من ، عامل اختلاط!!! پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1390 23:25
    یادش بخیر زمان امتحانها بود ، امتحان ریاضی1 داشتیم با یکی از این استادا که فقط ترم اول مجبوری باهاش درس میدن و ترم های دیگه کسی جرات درس خوندن با ایشون رو نداره از اونجایی که ریاضی دوران دبیرستان خوب یادم مونده بود و به کمک دوست خوبی که داشتم و بهم ریاضی رو خوب یاد داده بود خیلی عالی واسه امتحان آماده بودم . 2،3ساعت...
  • اینترنت بیسیم دانشگاه هم راه اندازی شد سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 20:59
    اینترنت بیسیم دانشگاه هم راه اندازی شد بعد از این دانشجوها میشینن سر کلاس و هم به درسها میرسن هم میزارن فیلم دانلود میکنن این متن تبریک تمجید به خاطر راه اندازی اینترنت بیسیم دانشگاه ضمن تقدیر و تشکر از حمایت ریاست محترم دانشگاه جناب آقای دکتر امیر پور و معاون محترم پژوهش جناب آقای دکتر سلیمی و همچنین زحمات بسیار زیاد...
  • پسرا بی جنبه ، دخترا ضدحال و بالعکس دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 23:15
    داستان 1 ترم اول Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA ، دوستی بود که می گفت: دختر پسرا که دور هم جمع بودن یکی از این خانمها میگه : کی صبحانه نخورده Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA ، که متاسفانه یکی از گل پسرا میگه : من خانم محترم هم ۱شکلات از جیبش در...
  • ۱استاد یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 23:23
    یادم هست که 1 استادی داشتیم که خیلی به ظاهر آدم باحالی بود . تو کلاس گفت که حتما انتقاد کنید ، پیشنهاد هم بدین تا کلاس بهتر بشه و از همین حرفها . چند جلسه بعد 1 کی از دوستان 1 پیشنهاد داد استاد کلی قاطی کرد ، ما هم که دعا میکردیم فقط پاس کنیم درس رو چون دیگه امیدی به نمره بالای 14 نداشتیم
  • نمره + دانشگاه شبستر جمعه 19 فروردین‌ماه سال 1390 11:57
    سلام تو دانشگاه ! آزاد اسلامی ! شبستر اعتراض به نمرات چیزی بود که وجود خارجی نداشت و فقط واسه کلاس گذاشتن بود . یادم نمیاد کسی تو این دانشگاه اعتراض داده باشه و نمرش تغییر کنه ‌‌‌‌. زیادش رو نخواستیم اما کمتر هم نشد ۱بار یکی از دوستان ازم خواست که واسش نمره بگیرم از یکی از استادا منم که ارتباط خوبی داشتم تونستم قبل...
  • یاد دوستان و دانشگاه بخیر پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 11:50
    سلام خیلی وقت بود که وبلاگ رو آپ نکرده بودم و خیلی دلم میخواست که باز بنویسم . قبلا زیاد بازدید کننده داشتم ولی حالا خیلی کم از دوستانی که خواسته بودن باز زود بیام و بنویسم معذرت میخوام اخه کمی مشکل وقت داشتم. یادش بخیر وقتی تازه وارد دانشگاه شدیم . تازه داشتیم دوستانی رو واسه خودمون جمع میکردیم همون ترم اول خیلی جذاب...
  • در دل با ... دوشنبه 28 تیر‌ماه سال 1389 01:43
    سلام حال من خوب است , ملالی نیست جزء احساسات فراموش شدنی که بزرگان به آن شور جوانی و بی تجربگی گویند با این وجود اگر عمری باقی بود شکوائیه ای تنظیم خواهم کرد تا از خدا حقم را از این زمین و انسانهایش بگیرم . آنها که تا دیروز دوستم بودند و حالا که به کمکشان نیاز دارم خودشان مشکل دار شده اند . شکوائیه ای که بگوید که چه...
  • یادتان هست که احساس خطر می‌کردید؟ جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 20:40
    ادتان هست که احساس خطر می کردید؟ از کلامی که دروغش خواندید، از جماران و کلام پیرش که تو فریاد زدی گم شده است. این خطر چیست؟ کدامین احساس؟ انعکاس رخ چون آینه روح خدا و آتش؟ هر کلامش که بریدید و به دلخواه از آن راه بجویید، خطر می دانی؟ هلهله در غم سالار شهیدان، آتش دامن غمبار سیاهی عزا هم خطری آیا هست؟ آتش و صفحه قرآن...
  • نمونه سوالات سه‌شنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1388 13:33
    سلام از دوستانی که قرار بود نمونه سوالات درس هوش مصنوعی رو بهشون بدم معذرت میخوام 2روز تلفت قطع بود واسه همین کمی با مشکل برخوردم +اینکه سیستم ویروسی شده و فولدرها و بعضی فایلها به صورت exe دراومدن - لطفا ایمیل بزنید در اولین فرصت میفرستم hadi.m.1987@hotmail.com با تشکر هادی
  • دفتر خاطرات ۱تازه عروس دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1388 12:35
    دوشنبه الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقرشدیم . خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی می‌کنم . امروز می‌خوام یه جور کیک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرض بگیرم تا بتونم تخم مرغ‌ها رو...
  • مورفی ۲ شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1388 17:35
    از اونجایی که دیدم آقای دکتر شیری لینک وبلاگ رو گذاشتن تو سایتشون واسه همین خواستم بگم که چه کسانی تو این جریان بودن ۱-صاحب sms ها آقای دکتر اکبری - یعنی ایشون گفته بودن تا sms هارو بزنم 2-من که مهم نیست بدونین کیم - نمیخوام کتک بخورم 3-دوستم سالار (شما نمیشناسین به کلاسهای دکتر شیری نمیاد) 4-مورفی جون تا یادم نرفته -...
  • امان از دست مورفی سه‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1388 20:29
    حتما در مورد قانون مورفی شنیدین بگم خدا این مورفی رو ... امروز روز مورفی بود میخوام بگم که چه کارا که نکرد ساعت ۸صبح باید بیدار میشدم . بهم زنگ زدن که ساعت ۱۰ تو دفتر شرکت ... باش برای مصاحبه(برای استخدام) خب چی بهتر از این. هنوز ۲ ساعت مونده بود . طبق معمول کامپیوتر رو باز کردم تا ببینم از دیشب ایمیل چی اومده. ۵تا...
  • خاصیت اجناس چینی شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1387 15:38
  • معجره چهارشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1387 16:08
    سارا هشت ساله بود که از صحبت پدرمادرش فهمید برادر کوچکش سخت مریض است و پولی هم برای مداوای آن ندارند. پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینهء جراحی پر خرج برادرش را بپردازد سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت فقط معجزه می تواند پسرمان را نجات دهد سارا با ناراحتی به اتاقش رفت و از زیر تخت قلک کوچکش را...
  • ملا نصرالدین همیشه اشتباه می‌کرد !! یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 18:16
    متن حکایت ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین...
  • متن کامل مجادله اردوغان با رئیس رژیم صهیونیستی یکشنبه 20 بهمن‌ماه سال 1387 01:20
    متن کامل مجادله اردوغان با رئیس رژیم صهیونیستی خبرگزاری فارس: پای کشتار که وسط بیاید، شما خوب بلدید بکشید. من خوب می‌دانم که شما در سواحل چطور بچه‌ها را هدف می‌گیرید و می‌کشید.من کسانی را هم که برای چنین ظلمی کف می‌زنند تقبیح می‌کنم، زیرا فکر می‌کنم، تشویق این قاتلین کودکان، و این قاتلین انسان‌ها، خود نوعی جنایت علیه...
  • دلایل انقراض نسل دایناسورها یکشنبه 8 دی‌ماه سال 1387 18:54
    قسمت ۲
  • لوگو شرکتهای مختلف بعد از بحران اقتصادی یکشنبه 1 دی‌ماه سال 1387 02:18
  • اسماعیل ‌‌‌؛ علی ؛ شب یلدا شنبه 30 آذر‌ماه سال 1387 16:08
    می خوام کمی خودمونی باشم نمی خوام زیاد کشش بدم تو عید قربان تونستی اسماعیلت رو بکشی یا ...؟! تو عید غدیر با علی بیعت کردی؟ به خود علی دست بیعت دادی یا به دست علی ؟ امشب هم شب یلداست امشب میخوای چیکار کنی همه چیزو اماده کردی تا با خانوادت شاد باشی و بگین و بخندین؟ اما ۱چیز هست که مونده بگم تو که اسماعیلت رو کشتی تو که...
  • چینی ها از اشتباهاتشون درس میگیرن!!! شنبه 16 آذر‌ماه سال 1387 23:13
    بدون شرح!
  • نکات مبهم سریال یوسف جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 00:41
    خدایا آیا یوسف آنقدر زشت بوده است؟ خدایا چرا پوتیفار آنقدر جذاب تر است؟ خدایا چرا صدای یوسف تو دماغی است؟ خدایا آیا زنان برای این یوسف دست هایشان را بریده اند؟ خدایا چرا گریمور این سریال آنقدر ناشیست؟ خدایا چرا یوزارسیف هاله ی نورانی ندارد؟ خدایا چرا لباسهای زنان مصری اینچنین کلفت و انبوه است؟ خدایا چرا وقتی زنان هیز...
  • نبود مهر مادری جمعه 15 آذر‌ماه سال 1387 00:13
    خوب چیکار کنن یجوری باید گرم بشن دیگه
  • روزى که امیرکبیر به شدت گریست جمعه 8 آذر‌ماه سال 1387 20:08
    سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند . اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که...
  • بدون شرح یکشنبه 3 آذر‌ماه سال 1387 21:29
  • 41
  • صفحه 1
  • 2